خيلی تو ذوقم خورد اصلا اون شهری که فکر میکردم نبود جدا از این که خیلی خیلی دلگیر و غریب کش بود اصلا اون چیزی که تو ذهنم ازش ساخته بودم نبود مردمش اصلا نمینمیخندیدن انگار لبخند از لباشون فرار کرده بود خيلی تو ذوقم خورد و بلیط سفر به شهرمون رو گرفتم و برگشتم شهرمون ولی جالب بود هنوز از یادم نرفته این خاطره تلخ و سیاه
حتما رفتی تو مترو و بی آرتی و مرکز شهر همه خسته و داغون بودن چون همه سرکاربودن
نه داخل شهرش هم اونطور بود که گفتم ولی کلا شهرش برام انرژی منفی وحشتناکی داشت در حدی که رفیقم یه شغل توپ با درآمدی که تو خواب هم نمیدیدم برام پیدا کرد ولی گفتم نه چون نمیتونم با شهرش ارتباط بگیرم
پس احتمالا حال و هوای خودت خوب نبوده اگه بری جاهای تفریحی میبینی مردم چقدر خوشحالن چقدر به خودشون می ...
نه سه چهار جا رفتم و دیدم کلا تهران لولش با شهرای دیگه فرق می کنه خودم مشهد طاقت میارم ولی تهران نه تهران یه دنیای دیگس واسه همین متوجه شدم هر کسی نمیتونه اونجا زندگی کنه مثل من ولی رفیق دهن سرویسم نمیدونم چجوری طاقت میاره اونجا چند ساله داره اونجا کار ميکنه من که نمیتونم 🤣🤣🤣