خيلی تو ذوقم خورد اصلا اون شهری که فکر میکردم نبود جدا از این که خیلی خیلی دلگیر و غریب کش بود اصلا اون چیزی که تو ذهنم ازش ساخته بودم نبود مردمش اصلا نمینمیخندیدن انگار لبخند از لباشون فرار کرده بود خيلی تو ذوقم خورد و بلیط سفر به شهرمون رو گرفتم و برگشتم شهرمون ولی جالب بود هنوز از یادم نرفته این خاطره تلخ و سیاه