دیشب توی خواب دیدم همسایه پایینمون اومده در رو باز کرده یواشکی پتوی منو دزدیده
در صورتی که درمون قفله
خودم دیدم که داره می دزده
یهو داد زدم به نمیدونم کی گفتم وای فلانی پتوی منو دزدید
بعد دیدم مادر بزرگم نیست و عصاش هست
یهو یه حسی بهم گفت که مادر بزرگمو جن ها بردن
رفتم دنبالش توی کوچه می دویدم ،بعد سریع رفتم توی خونمون و توی اتاقی که می خوابیم
یهو یادم افتاد در رو قفل نکردم ، با پای لرزون رفتم در رو قفل کنم یهو دیدم یه عصای دیگه کنار در هست
یهو دیدار شدم ،توی خواب داشتم خفه میشدم
نفسم بالا نمیومد ،وقتی بیدار شدم احساس دست رو گلوم بود ،انگاری گلوم فشرده شده باشه .
به شوهرم گفتم کلی بهم خندید
ولی می خواستم خفه بشم ،حتی وقتی از خواب بیدار شدم هنوز گیج بودم فکر می کردم هنوز توی خوابم
موقع شام هم سیر نشدم یعنی زیاد نخوردم .
خلاصه که خیلی افتضاح بود خوابم