پرستارهای ان آی سیو از بین زرنگا انتخاب شده بودن. مثل بقیه نبودن. یه سر و گردن با سوادتر.
روز سوم دادن بغلم تماس پوست با پوست
ولی به خاطر اون لوله نمیشد خودم شیرش بدم
روز چهارم تنفسش بهتر بود.
من روزی چند بار از خونه میومدم بیمارستان، در واقع تنام ساعات شیردهی، خودم رو میرسوندم
یا شوهرم میاورد یا پدرم
یکی از پرستارها روز چهارم گفت میتونی خودت شیر بدی؟
انگار دنیا رو بهم دادن!
این من بودم که سر شیردهی قبلی که هنوز یک سال ازش نگدشته بود، گریه میکردم! عجب چیزیه این مادری
اون موقع جشن پایان شیردهی گرفتم
الان حسرت مکیدن این بچه
و خانم خانما زرنگ بود و شروع کرد مکیدن...
روز پنجم پرستار گفت این لوله مزخرف رو از معده اش درمیارم...بیا حالا راحت شیر بده
گربه میکردم از خوشحالی
و رو به پنجره بیمارستان بودم...چشم اندازش حرم حضرت معصومه بود. تشکر میکردم که بازم هوای همسایه رو داشتن این بانوی کریمه