یادش بخیر دقیقا یاد جوجه خودم افتادم ... ولی زنده نموند ... یک روز خونه مادربزرگم بودم یک آقا با وانتش با بلندگو جوجه جوجه میکرد ... مادرم راضی نمیشد بخره اما اینقدر اصرار کردم که با مادربزرگم رفتیم و مادربزرگم واسه خودش خرید اما من خودم جوجه رو انتخاب کردم و دستم گرفتم
...صبح ها که تو خونه صبحونه میخوردیم این جوجه از قفس بیرون میومد تو خونه و زیر میز تلویزیون قایم میشد ..اون موقع مشغول خونه سازی بودیم تکمیل نبود