خانما ازتون خواهش میکنم بهم کمک کنید نظرتونو رو راست بهم بگید و در آخر گزارش بزنید
تو رو خدا تا آخر بخونید و کمکم کنید🫂😭
من چن ماه دیگ عروسیمه جدیدا با یکی از غامیلام کمی صحبت میکنیم و صمیمی شدیم که این دختر خانوم ازم یذره کوچیکتره
بعد یه بار تلفنی بهم گفت حالا منو نبین من با .... اسم شوهرم. رو هم نمیریزم و گر نه خیلی از دوستام میرن با مردای متاهل و آوار میشن رو زندگی کسی
اینم بگم من به هیچ عنوان هیچ ارتباطی برقرار نمیکنم ولی ایسون خودش هی زنگ میزنه و میاد و میره
چن روز پیش من وقتی تو حیاط منتظر همسرم بودم که بیاد دنبالم این اومد
بعد خواهرم گفت عه بیا خونه چایی ریختمو و اینا بعد گفت نه همینجا میشینم میخوام برم حوصله ندارم
و پرسید گفت کجا و گفتم میخوام برم بیرون
بعد دیگ نشست رو پله و مانتوشو جلوشو باز کرد و شالشو انداخت رو شونش
منم روم نمیشد بگم الان اسم شوهرم میاد و رعایت کن رفتم دم در
زود اومد گفت چی شد اومد
و به بیرون یه نگاه کرد
و دوباره رفت نشست
بعد خواهرم اومد گفت خب بیا خونه مگه دیوونه ای نشستی اونجا
گفت نه راحتم میخوام برم و همینطوری خیلی زست نشست و حجابشم همینطور بود که گفتم
بعد من رفتم پست در و تا همسرمو دیدم زود رفتم بیرون و در رو بستم
وقتی برگشتم خواهرم گفت تا تو رفتی اومد خونه
حتی یه بار دیگ هم همینطوری بود میخواس بره و تو حیاط همینجوری منتظر وایستاده بود منم همسرم میخواس بیاد دنبالم
حس خیلی خیلی بدی میگیرم ازش
به هیچ عنوان نمیخوام ببینمش
حالم اصلا خوب نیس