چقدر من بدبختم هرچی فکرشو میکنم واقعا دستم بی نمکه کلا عید تو گلوم دراومد امروز خیلی حوصلم سر رفته بود شوهرم عصر ماشینو تمییز کرد گفت شب میریم بیرون دخترمم چند روزیه مریضه عصر یکم خودم بردمش پارکو اومدم شب ساعت ۹شوهرم زنگید که بریم منم هرکاری با دخترم کردم که بریم حاصر نشد میگفت فقط میخام بخابم وقتی شوهرم اومد دید اوضاع اینجوریه عصبی شد خودش کاراشو کرد تیپ زد تنهایی رفت بیرون گفت به جهنم شما بمونین صبح تا شب بچه تربیت کرده تو خونه چقدر من اخه بدبختو بی کس باید باشم😢😢😢😢😢
نمیدونم باید چه رفتاری داشته باشم از یه طرف میگم اونم پیشه خودش میگه زنونگی نداشته که یه بچه رو اماده کنه از یه طرف واقعا دلم شکست چون هیجا بدون ما نمیرفت
عزیزم کار همسرت درست نبوده ولی کار شما هم اشتباه بوده چون از قبل بهتون اطلاع داده من اینجور مواقع پسرمو عصر میخوابونم تا شب همه با هم باشیم و خوش بگذرونیم
ولی بازم همسرتون میتونست خونه بمونه باهات و غذا سفارش بدین بیارن خونه و دوتایی با هم باشید و بچه هم بخوابه
خدایا کمکم کن تا عاشقانه ترین نگاه ها را در چشمش بریزم.