منم داشتم
شوهرم هم میدونست ولی اصلا براش مهم نبود
من خیلی وضعم خراب بود مدام میخواستم خودکشی کنم ولی میگفتم بچم چی میشه باید اونم بکشم تا باهم باشیم
همش نقشه میکشیدم اول خودم و بکشم یا بچه رو یه قوطی سم داشتیم همش میرفتم برش میداشتم نگاش میکردم میگفتم باید این و بخوریم تا باهم بریم اون دنیا اونجا پیش همیم
بچم همش گریه میکرد،منم خونه نشین شده بودم خلاصه که سخت بود،کم کم رفت شاید منم نیاز به دکتر داشتم ولی برای کسی مهم نبود،
اگر شرایطش داری برو دکتر من نداشتم
کارایی ک میکنم ک خوب شم ایناس
ارایش میکنم،اهنگ شاد میذارم میرقصم،به پوست صورتم میرسم،پی دی اف کتاب تو گوشیمه میخونم،گاهی گریه میکنم ولی بازم اشکام پاک میکنم،دم نوش گل گاوزبون یا بابونه میخورم