دیگه شوهرم قضیه فروش زمین های پدرم رو قبل من فهمید میدونی باورم نمیشه ما فقط دوتا خواهر هستیم اینجور منو غریبه دونستن منی که همیشه باهاش صمیمی بودم و حرفامو میگفتم انقد اب زیرکاه بوده خواهرم حیف
شوهرم دیگه میگه خونه پدرت نمیام و شما هم یکی دوروز بیشتر نمیشه بمونید اونجا من راضی نیستم ...
با خواهرم دیگه حرف نمیزنم پدرم هم هیچ زنگی بهم نزده با اینکه فهمیده من میدونم و با خواهرم دعوا کردم
مادرم کسالت داره و بهش فکر نکنم چیزی گفته باشن باور نمیکنی خواهرم چند وقت بود میگفت مادرمون بفرستید سالمندان من دیگه نمیتونم ازش نگهداری کنم
تازه کشوری هم ک میره مدرکش معتبر نیست