درد و دل... پدرشوهرم زیاد آدم جالبی نیست، بداخلاقه و واسه زندگی خودش بی مصرف ، ریز به ریز زندگیشون رو دوش مادرشوهرمه، خیلی هم دوست داره رو زندگی اطرافیان به خصوص بچه هاش مسلط باشه و همه چیو باهاش طی کنن، یه بارم من باهاش بگومگو داشتم سر دخالتش تو زندگیم که خیلی باهام با بی احترامی برخورد کرد، خلاصه گذشت، الان رو دخترم انگار یه حس تسلطی داره، همش به شوهرم میگه کارت منو ببر براش خرید کن ، پوشک بگیر لباس بگیر ، و همش میگه این بزرگ بشه دیگه پیش ما میمونه و با شما نمیاد ، از وقتی بچم به ماهش بود همش به زور از بغلم میگرفتش تا الان، دخترمم همش بغلش گریه میکنه ، اونم نمیزاره من آرومش کنم همش خودش میخواد بچه رو آروم کنه ، خیلی خیلی خیلی حرصم میگیره از این کارش، دلم بر بچه کباب میشه بخدا، به شوهرم هر چی میگم میگه پدربزرگشه دوسش داره من چی بگم
بعدم کلا عادتشه با خرید اسباب بازی و خوراکی بچه هارو به خودش جذب میکنه