چون فقط راسته دوزه حدودا بیست و پنج تا سی باید باشه
چرخ خانگی من ژانومه دارم
حالم از این ادا و تظاهرها بهم میخوره.اینکه یکی بخواد نقش چیزی رو بازی کنه که نیست؛ادای مهربونی،ادای دلسوزی،ادای ناراحتی،حتی ادای خوشحالی و حسود نبودن و هزار تا ادای دیگه!دور و برمو که نگاه میکنم،میبینم که هر کی یه نقاب زده رو صورتش و مشغول نقش بازی کردنه.هیچ کس دیگه واقعی نیست؟نه حتی برای بقیه بلکه برای خودشون،میترسن با خودشون روبرو بشن و از نیمه تاریک وجودشون وحشت دارن!و گمونم همین ترسه که کم کم ضعیفشون میکنه؛فقط برای اینکه وانمود کنن یه چیزی هستن که نیستن!خودشون رو عذاب میدن،احساساتشون رو سرکوب میکنن و آخر هم از خودشون راضی نیستن،همه چیز براشون خلاصه میشه تو اینکه بقیه چه فکری دربارشون میکنن و چه انتظاری ازشون دارن.کم کم یادشون میره چی میخوان،و دیگه سلیقه و سبک زندگی خودشون رو ندارن و شروع میکنن به تقلید کردن:«فلانی فلان کار رو کرد همه خوششون اومد پس منم برم انجام بدم».میشن یه کپی بی روح از بقیه!این ذهنیت:«بقیه چیمیگن؟نابودشون میکنه و میشن آدمایی پر از وسواس فکری؛که نه میتونن تصمیم بگیرن و نه میتونن«نه»بگن و نه خط قرمزی دارن! اون وقت بقیه خیلی راحت ازش سؤ استفاده میکنن،بهشون زخم میزنن و روحشون رو تیکه پاره میکنن؛با این حال باز میخوان از نظر همه بی عیب باشن،همهٔ اینا برای اینه که نیمهٔ تاریک خودشون رو نمیپذیرن.همهٔ ما باید قبول کنیم که اون قسمت تاریک رو داریم.هیچ کس کامل نیست . حتی ماه هم گاهی ناقصه!باید به خودت افتخار کنی چون قوی ای!اما اگه بخوای توی همهٔ شرایط قوی به نظر بیاید شاید به بازنده ای؛پس ادا رو بزار کنار و خود واقعیت باش که قشنگ ترینه... "از دوست عزیزم هلن"
حالم از این ادا و تظاهرها بهم میخوره.اینکه یکی بخواد نقش چیزی رو بازی کنه که نیست؛ادای مهربونی،ادای دلسوزی،ادای ناراحتی،حتی ادای خوشحالی و حسود نبودن و هزار تا ادای دیگه!دور و برمو که نگاه میکنم،میبینم که هر کی یه نقاب زده رو صورتش و مشغول نقش بازی کردنه.هیچ کس دیگه واقعی نیست؟نه حتی برای بقیه بلکه برای خودشون،میترسن با خودشون روبرو بشن و از نیمه تاریک وجودشون وحشت دارن!و گمونم همین ترسه که کم کم ضعیفشون میکنه؛فقط برای اینکه وانمود کنن یه چیزی هستن که نیستن!خودشون رو عذاب میدن،احساساتشون رو سرکوب میکنن و آخر هم از خودشون راضی نیستن،همه چیز براشون خلاصه میشه تو اینکه بقیه چه فکری دربارشون میکنن و چه انتظاری ازشون دارن.کم کم یادشون میره چی میخوان،و دیگه سلیقه و سبک زندگی خودشون رو ندارن و شروع میکنن به تقلید کردن:«فلانی فلان کار رو کرد همه خوششون اومد پس منم برم انجام بدم».میشن یه کپی بی روح از بقیه!این ذهنیت:«بقیه چیمیگن؟نابودشون میکنه و میشن آدمایی پر از وسواس فکری؛که نه میتونن تصمیم بگیرن و نه میتونن«نه»بگن و نه خط قرمزی دارن! اون وقت بقیه خیلی راحت ازش سؤ استفاده میکنن،بهشون زخم میزنن و روحشون رو تیکه پاره میکنن؛با این حال باز میخوان از نظر همه بی عیب باشن،همهٔ اینا برای اینه که نیمهٔ تاریک خودشون رو نمیپذیرن.همهٔ ما باید قبول کنیم که اون قسمت تاریک رو داریم.هیچ کس کامل نیست . حتی ماه هم گاهی ناقصه!باید به خودت افتخار کنی چون قوی ای!اما اگه بخوای توی همهٔ شرایط قوی به نظر بیاید شاید به بازنده ای؛پس ادا رو بزار کنار و خود واقعیت باش که قشنگ ترینه... "از دوست عزیزم هلن"
چرخ راسته دوز صنعتی جک بخر ،کامپیوتری خوبه ،خودش سر قائمی و سر نخ زن داره راحته،بعدشم تو خونه لرزش و صداش کمه واسه همسایه ها مزاحمت نداره،چرخ خونگی نمیدونم چی خوبه
تنها یک چیز میتواند تحقق یک رویا را غیرممکن سازد،ترس ازشکست.اگر هم درمسیر افسانه شخصی ات بمیری بهتر ازمردن همچون میلیون ها انسان که حتی نمیدانند افسانه شخصی وجود دارد...