قرار بود برا غقد یه زمینی بزنه به نامم به عنوان پشتوانه
ینی رسم و رسومات بود
جلوی همه قول داد و قبول کرد و از ازدواج باهام خیلی خوشحال بود
حالا هر موقع میگم پس چراا سر قول و قرارمون نیستی سریع قهر میکنه
خودشو میگیره
اللن چند روزه اصلا بهم محل نمیزاره
دلم گرفت زنگش زدم گریه کردم گفتم جرا اینجوری شدی
گفتم من ناراختم ازت از همین رفتارات
گفت فکر کن من مردم دیگ نیستم
منو فراموش کن دیگ هم کاری بهم نداشته باش
بعد گفتم اخه مگه چه اتفاقی بینمون اقتاده
گفت هیچی نمیخام دیگ محبت کنم بهت نمیخام دیگ ادم حسابت کنم
باوراون تمیشه از ۷ صبخ تا ۱۱ شب سرکاره
تو طول روز فقط یکی دوبار اگ زنگم میزد خوب باهام خرف میزد ک اونم دیگ تموم شد