بیست روزه بچم دنیا اومده تو این مدت که دنیا اومده بود تازه شوهرم گذاشت رفت سفر...الانم که از سفر برگشته نصف شبی بلند شد رفت سرکار...(دوستان کارش اینجوریه نگید خیانت و...اصلا بحث خیانت نیست)
منم کنار اومده بودم مشکلی نداشتم منتها هرچی گفتم میخوام تنها باشم گفت نمیشه تنهاتون بزارم دلم شور میزنه مامان بابامم هنوز از کربلا برنگشتن...کسی نبود پیشش بمونم صاف برداشتم گذاشتم خونه نامادری و باباش..
قبلشم چند روزی خونه مادرش بودم...
اینحا راحت نیستم واقعا... وسط حال خوابیدم و باد میاد... سرده هوا میترسم بچه مریض شه نمیتونم راحت شیر بدم گرسنمه خونمون داشتم بچه شیر میدادم و عوض می کردم اصلا نرسیدم غذا بخورم برادر شوهرتم هستن با روسری ام اعصابم خورده واقعا... 💔💔💔💔💔