میرم خونشون یدفعه عصاش میزنه ب من میخنده محکم نمیزنه خوشش میاد انکاری از ته دل میخنده چ تو خونه ببینه چ راه پله بنظرتون چرا اینکارو میکنه از خنده هست یا فکر دیگه ای در سر داره میزنه به پاهام
با عروسش دوستم طبقه بالا میشینن بهش میگم میگه تو چقد وسواسی حرف در میاری اون که عقلش کار نمیکنه میگم ...
ما دبیرستان بودیم برا درسخوندن میرفتیم خونه پدربزرگ یکی از دوستانمون که خونه باغ مانندو باغچه داشت و محیط اروم و امنی بود اونجا باهم درس میخوندیم دیدم پدربزرگهایی هیزو که میگم...