با یکی تو همین سبکا رفیق بودم( البته۱۰ سال پیش الان متاهلم 🤣)همیشه میگف ب مامانم تورو معرفی کردم تو خونه حرفت میشه پیش مامانم اینا تعریفتو میکنم
همیشه هم میگف بیا بریم خونه حسین لختش قشنگه اینجوری هرچی منو ببینی فایده نداره چنددقت یه دفه هم غیب میشد دوباره میومد
بعد ۲ یا۳ گف بیا سرقرار رفتم تو یه خیابون دیدمش با یه افغانی اومده بود دست تو دست گف من میخام بااین ازدواج کنم یادش بخیر از کلاس زبان برمیگشتم با کیفم کوبیدم تو صورتش و اونجارو ترک کردم🤣🤣
ادماس سمی زندکی من زیاد بودن حالا بعدا بازم از خاطرات درخشانم میگم براتون😁