بحران بیصدا
روزهایی میرسند که صدای چکچک شیر آب، آرزویی دوردست میشود. ظرفهای پر از گلایه، کنار حوضهای خشک، تلمبار میشوند. این قطعیِ آب، فقط یک اختلال فنی نیست. صدایی است که فریاد میزند: "لطفا با مدیریت مصرف کنید، بارش کم، خشکسالی"
بحران آب، وقتی به درِ خانهها میرسد، به سرعت تبدیل به بحرانِ جان میشود. مادری که برای شستن فرزندش باید در صف تانکر آب بایستد؛ بیماری که برای خوردن دارویش یک لیوان آب ندارد، کودکانی که با لیوانهای خالی،در انتظار هستند.
در این میان، قحطی تنها در آب نیست
در تدبیر هم هست. مدیریتِ بحران یعنی قبل از تاریکی، شمعی روشن کنی؛ نه اینکه بعد از خاموشی، دنبال کبریت بگردی. وقتی برنامهریزی جای خود را به توجیه میدهد، یعنی بحران نه طبیعی است، بلکه ساختِ انسان است.
بدتر از همه، وقتی پاسخِ اعتراض، سکوت است، تحلیلِ وضعیت، به آیندهای نامعلوم موکول میشود. مردم متوجه می شوند که بحران از لولهها نیست؛ از ذهنهایی است که باید جریان پیدا کنند، ولی خشکی زدهاند.