بچه ها دوازده سال پیش قرار بود با ایشون ازدواج کنم و الان البته هر دو متاهل هستیم از اشناهای دورمون هستن
ایشون بعد روز بله برون رفتن وگفتن شرایط بهم نمیخوره
راستش مادرشون همه کاره بودن و من گفتم مهریه اینقدر برام کمه اون زمان ۱۱۴ تا کم بود
خلاصه ایشون گفتن من میرم صحبت میکنم و بعدش رفتن و نه ج داد به تلفن هام نه پیام هام فقط گفت منو حلال کن شرایط بهم نمیخوره
منم گفتم به حضرت ابوالفضل میسپارمت
دوازده سال هست تو دوران محرم خواب میبینم که حلالیت میخواد
البته اینم بگم دوماه بعد متوجه شدم با فامیلشون ازدوتج کرده و منم بخاطر لجبازی زن یه فردی شدم که از لحبازی یا چی نمیدونم که نهایتا به طلاق ختم شد
بهد با یه مرد واقعا خوب اشنا شدم و شکر خدا
زندگی خوبی دارم