آره درکت میکنم....واقعا سخته...منم اوایل زندگی همینطوری بودم...ولی دیگه کم کم بچهام بزرگ شدن...و دیگه اون سختی و دلتنگیهای گذشته رو ندارم....چون سَرم با بچهام گرمه...بچها دورو برمن
الان شوهرم لب مرزه(عراق)زنگ زد میگه خیلی گرمه...دلتنگ خونه ام....ماهم دلداربش میدیم......بنده خداها خودشونم سختی میکشن.....ولی چاره چیه......انشا الله خدا نگهدارشون باشه.....