چند شب پیش به شوهرم گفتم باید لباس زیر بگیرم امشب حدود ساعت نه زنگ زد گفت اماده شو رسیدم بریم خریدتو کنی. من همیشه میرم یکی دو دست میخرم میام. البته تو این مدت شوهرم خیلی واسه خودش خرید کرده بود من همش حرص میخوردم چرا انقدر خودخواهه چرا اصلا هواسش نیست منم امادمم . درسته که اون به خاطره کارش باید همیشه مرتب باشه ولی من چی؟ همش با این فکرا با خودم کلنجار میرفتم. خلاصه امشب که رفتم تو مغازه ی لحظه ی صدا انگار تو گوشم گفت تو واست هیچ کاری نکرد هیچ خریدی واسه عروسیت نکرد و.... حالا بخر...
یک و خورده ای لباس زیر و لباس خواب خریدم اس رفته بود رو گوشیش اومدم از مغازه بیرون گفت مهر کارت اشتباه کشید زنه داشت میرفت تو اس رو نشون بده گفتم نه درسته خشکش زد هیچی نگفت فقط مبارکه.
همون لحظه گفتم این چه غلطی بود من کردم گریه ام بند نمیاد نگاه پسرم میکنم همش میگم با این پول چه چیزا که نمیتونستم واسش بخرم
بدجور عذاب وجدان گرفتتم