کولرمونو برج دو داداشمو فرستادیم بالا راهش بندازه ب هزار منت کولرو بخاطر ایزوگام گذاشته بودن رو ساختمون کناری اورد گذاشت جاش نتونست روشن کنه اومد پایین شد یک ماه هیچکی ب کتفشم نبود بابام که پنکه اختصاصی داشت داداشامم اصن خونه نمیان یبار گفتم گفت من ک خونه نیستم گرمم نمیشه ب من چه خیلی حرصم گرفت دیگه برج 3 دوباره رفتن بالا روشن کردن دو ثانیه بعدم خاموش شد دیگه نرفتن تا شده برج 4 تو گرمای 40 درجه داریم میپزیم پنکه بابام خراب شد الهی شکر رفت یکیو اورد کولرو نگاه کرد میگه سوخته بابامم رفته پنکشو درست کرده اومده نشسته جلوش میگه پول ندارم ب کولر بدم
الان ینی ما باید تا اخر تابستون اونم اینجا ک صبحش دما 40 درجس چطور سر کنیم مامان بیچارم چطور تو اشپزخونه سر میکنه
اینا همونان که به من میگن درس هم بخون تو این شرایط خسته شدم از این زندگی چی کار کنم شما بگین