خونه پدریم از بعد ۱۸سالگی دیگه بعم خوش نمیگذره
خانما من عاااااااااشق پدرم بودم ، خیلییییی دوسش داشتم خیلیییییییییییییییییییییییییی
تا همین یکی دوسال پیش ، شدیدددددد دوسش داشتم شدیددددددددددددددد، طوری که وقتی میخوابید نگاش میکردم گریم میگرفت از سر دوست داشتنش، باورتون میشههههههههه🥲.؟؟
ولی یکی دوسالیه به طرز خیلیییی فجیعی مادر و خواهراشو به من ترجیح میده
الویت زندگیش اونام، خیلییی جاها منو مامانمو بخاطر اونا ناراحت میکنه ، دعوامون میکنه
در صورتی که اونا هیچ خیری براش ندارن ، هروقت کارشون بیفته بهش سراغشون میگیرن
یکی از عمه هام کاری کرد مامان بابام تا پای طلاق رفتن، دو بهم زنی میکنه
ولی بابام بازم چسب اونه
عمم مستقیم و عیر مستقیم به منو مادرم بی احترامی میکنه
انتطار داره با وجود اینکه اونا به ما بی احترامی میکنن ، دوسشون داشته باشیم
ولی من یکی به شخصه نمیتونم
عصری پنکمون سهوا افتاد و یه تیکه از پرکش شکست،
خواهرم با کلی ترس به بابام گقت بابا نمیدونم چطور بگم ناراحت نشی ، تا اینکه من وسط حرفش گفتم پنکه عصری افتاد یه تیکه از پرکش شکست بابام به خواهر ۱۰سالم گقت، عب نداره بمونید تو گرما تا خفه شید من سرکار کولر دارم
با این حرفش خواهرم گریش گرفت 🥲
یکی دوسالیه از بابام خیلیییی بدم میاد ، دیگه مثه قبا دوسش تدازم ، چون فهمیدم اونم انگار منو دوست نداره مثه قبل
قبلنا خیلیییی دوسم داشت خیلییی
ولی چند بار منو جلو خواهرش که دشمنه صایع کرد
بدجور از چشمم افتاده
از یه طرف به خودم حق میدم از یه طرف عذاب وجدان میگیرم از اینکه بابامه و دیگه مثه قبل ازش خوشم نمیاد
۲۳سالمه
از خونه فراریم بخدا، حالم بهم میخوره از خونمون