من هستم،چون بودم.هرگز من یک برگزیده نبودم. حضور من در گذشته سبب انتخابم در اکنون است.در ذهن اطرافیانم همواره یک ترازو وجود دارد،ترازو انتخاب.کفه من به همراه تمام خصوصیاتم در ترازو ذهن، بسیار سبک تر از کفه مقابل است.خاطرات گذشته به کفه من می پیوندد و من انتخاب می شوم.اگر حضور در گذشته نبود،شاید هرگز انتخاب این افراد نبودم.گاهی انتخاب شدم چون گزینه دیگری نبود،رقابت کردم با یک کفه خالی.اکنون هستم،در زندگی این افراد اما تنها.شاید گاهی سعی کرده باشم دیگری را درک کنم،اما هرگز دیگری تلاشی نکرد.آنها مرا دیدند،نه آنطور که هستم،آنطور که خواستند.اکنون هستم،در تنهایی،در غربت و شاید دوستدار کسی که این چنین مرا انتخاب کرده.دلیل بودنم برای خود من،خودم هستم؛وگرنه دیگر کسی برای من باقی نمانده.من برای خودم می نویسم.شاید روزی خودم را پیدا کردم.من برای خودم زنده ام.اگر روزی اورا دیدم از تنهایی هایم برایش می گویم،شاید خودم آینه من شد.شایدم خودم هنوز متولد نشده...