آویز شمشیر ذولفقار امام علی آویزونه به آینه ماشینم
تابلو جنگ خیبر امام علی و جنگ جمل امام حسن رو دیوار اتاقمه با عکس حضرت ابولفضل
ببین یه بازه ای داشت، که هر روز میگفتم فردا دیگه سرم نمیکنم، ولی اون بازه که تموم شد اصلا اون حس از بین رفت
خیلی لازم نیست به خودت فشار بیاری اولاش
من سعی می کردم اتفاقا با چادر لبخند بزنم و شاد باشم
لباس و کفشم تمیز باشه
ویژگی مثبت بهش اضافه میکردم
من یه دوستی دارم خیلییی از چادر بدش میاد، حتی اون یه بار برگشت گفت میخوام چادر بخرم
یه تابلو دارم اللهم الرزقنا شفاعة الحسين یوم الورود خیلی دوسش دارم
من نمیتونم بگم دیگه سر نمیکنم حداقل تا وقتی خونه بابامم بهش فکرم نمیکنم
لباسام همیشه خوب و آراسته ست کفشام تمیزه خودم رو اتو لباس و تمیزی کفش و بوی خوب حساسم کلا بابام هم خیلی رو تمیزی و مرتب بودم حساسه و خوب هم خرج میکنه از این بابت برامون
ولی ربطی به این نداره ....
من شیطونم دوست دارم سر کلاس مسخره بازی در بیارم همه بخندن با پسرا هم عادی صحبت میکنم ولی همش حس بدی دارم که کاش چادر سرم نبود حرمت چادر رو نشکنم
کاملا درکت میکنم
من بابام ادمه اصلا مذهبی نیست و واقعا باهاش عشق مسکنم درک میکنه ادم و خوبه اما با مامانم هر روز بحث دارم برای همین یک جورایی زده میشی
البته به جز زده شدن یک چیزایی توی ذهن ادم میاد که شک برانگیزه
از فردا میخوام نماز خواندن و شروع کنم 😍😍😍
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
