راستش منم زمان دانشجویی ام همینطوری با بچه ها از طرف دانشگاه رفتیم راهیان نور.
بعد اونجا دیدم از یه شهیدی خیلی تعریف می کردند.
وقتی برگشتم خونه مون رفتم سر مزارشون که داخل شهرمون هست.
اسم شهید، ابراهیم هادی بود.
اون موقعی که رفتم سر مزارشون، مبتلا به چندین گناه کبیره بودم و اصلا قصد نداشتم اونها رو ترک کنم و بد بودن شون رو جدی نمی گرفتم.
بعد نمیدونم چی شد که دوباره فردا شبش هم رفتم سر همون مزار، یعنی کلا دو بار.
بعدش از همون موقع نمیدونم چی شد که به سرعت، همه ی اون گناهان کبیره رو ترک کردم و اصلا حاضر نیستم انجام بدم.
فقط به اون شهید گفتم شنیدم تو به همه خیلی کمک می کردی همیشه.
به نظرتون تغییراتم ربط داره به اون شهید یا نه؟