کل بچگی و نوجوونی و دهه بیست زندگیم بی پولی کشیدم (فقر)
توی اواخر دهه بیست زندگیم که به یه شغل رسیدم اونم با حقوق بخور نمیر باید نصفش رو قسط وام خونوندهام رو بدم! لابد برای اون نصف دیگه هم باید حساب پس بدم چون از همین الان مادرم میگه باید برام فلان چیزها رو بگیری.
پس خودم کی ماشین بخرم، کی به چهرهام برسم! کی برم سفر!
انگار ازدواج میکردک بهتر بود، چون گفتم مجرد بمونم وقتی شاغل شدم برای خودم زندگی کنم چون تا ۲۸ سالگی اصلا زندگی نکردم. اما انگار چه درآمد داشته باشم چه نه فایده نداره