چشم نداشت پرنده داشته باشم.حالا که گم شده شوهرم بهش زنگ زده داره میگه
اونم میگه آخش خداروشکر رفتن گم شدن بد یمن بودن
من ک ازاول گفتم پنجره رو باز کن بنداز بیرون
خوشحال شده بودااا
آخه سیاه دل میفهمید مث بچهام دوسشون دارم
همش شوهرمو پر میکرد میگفت این پرنده هارو بندازبیرون
من دارم غم میکشم اون بشکن میزنه
اینقددشمنه باهام ک سر یه پرنده کینه توزی میکنه
بار اولش نیس همیشه همینه
دلم میگیره از اندک رنج من خوشحالی میکنن