هیچکس هیچی نگفت .....
هعی ............
نمیدونم چرا همش حس میکنم اصلا شبیه اون چیزی که باید باشم نیستم ....
قرار بود وقتی بزرگ تر شدیم بهتر شه نه که بی تفاوت تر شیم این همه جنگیدیم خوب بشه چرا هرکیو میخوایم مارو نمیخواد چرا هرچی رو دوس داریم ذوقمون کور میشه نرسیده .... بهترین بهترین سالای جوونیمون داره با نمیدونم ولی ادامه میدم میگذره .... ازاون همه حس خواستن و گرم و احساسی بودن حس میکنم هیچکسو نمیتونم دوست داشته باشم و حتی انقدر غصه خوردم که توان درس و کارم ندارم .... چیه این زندگی ماها اراویراالکی ازتو خالی ... بی معنی..... بی حوصله .... تموم شده..... دیدن همسنات که چقدر حسرتای تو داشته هاشونه..... حرفای دلم زیاده که نوشتم فقط دلی ....
هعی ....
عاقبت کسی که دلسوزه عاطفی و صدشومیزاره مسعولیت پذیره و همه چی داره اینه که هیچی نداشته باشه و .....
کاش دوست داشتن یکی باز حال مارم خوب میکرد ....
نمیشه ولی ...............