گاهی دلم میخواهد از کسی نترسم آنقدر که وقتی سختم میشود یه جیغ بنفش بکشم
گاهی دلم میخواهد بروم جلوی بابام باصدای بلند همه درد هایم را باعثش هست بگویم داد بکشم بگویم چرا هیچ وقت برام بابا نشدی مگر در این زندگی من مقصر کدام یک بودم
گاهی دلم میخواهد آنقدر اعتماد به نفس داشته باشم به صاحب فست فودی سر خیابون بگویم که مرغ سوخاری هایت بد مزه ترین غذای دنیاست
گاهی دوست دارم بروم جایی که می گویند عرب نی میندازد
میخواهم وقتی باران میبارد بروم زیرش بنشینم و از سرماخوردگی بعدش به خاطر عقب ماندن از درس نترسم
گاه میخواهم غم چشمهایم مادرم جوری نیست کنم همیشه بخندد ولی نمیشود
گاه دوست دارم کسی باشد بیاید بماند و بگوید همه چیز را خودش به تنهایی درست خواهد کرد بگوید جبران میکند همه ناملایمت های زندگیم را و من بغض تمام سالهایم را یه جا خالی کنم
گاه دوست دارم مثل دختر ها با صدای بلند بخندم ولی چرا نمیشود