2777
2789
عنوان

بچه ی هفتم

145 بازدید | 15 پست

دوستم بچه ی هفتمش دنیا اومده. رفتم دیدنش . انقدر منم دلم خانواده پرجمعیت خواست .کاش توان داشتم بازم بچه میوردم ولی شوهرم نیست و تنهام😔


بچه هاش داشتن با هم بازی میکردن و قهقهه میزدن. دختر بزرگاش هم با هم صحبت میکردن و میومدن نوزاد رو میبردن پیش خودشون 🥹



یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و *کاملاً رایگان* با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید .

البته نهایته پرجمعیت بودن در نظر من ۴ تا بچه داشته باشمه 😁 هفت تا اصلا در مخیله م نمیگنجه. ولی دوستم ماشاالله انقدر صبور و آروم و باحوصله ست. بچه هاشم از آرامش مادره گرفتن انگار. انقدر با ادب و خوبن. دوتاشون تیزهوشان میرن . 

اره روحیه میخواد خدا حفظشون کنهمن خودم فکر کنم روحیه ی ۱دونه رو بزور داشته باشم

من در اعصاب خودم نمیبینم. ولی علت اصلیش نبودن همسرمه . دوتا دارم الان . یه وقتا دلم سومی رو میخواد ولی باز میگم دست تنها همین دوتا رو بزرگ کنم هنر کردم

واقعا؟ پس چرا خونه یکی از اقوام ما با پنج تا بچه رسما دیوونه خونست؟ هر لحظه یکیشون دهنش بازه. مادره ...

خوب به خاطر همون جیغ جیغ کردنه مادره ست که بچه ها هم آرامش ندارن. 

به نظرم اونایی که اعصاب ندارن واقعا نباید زیاد بیارن.



یا ابوالفضل هفتا خیلی سخته هرچقدرم بچه ها خوب باشن سخته

ببین دوتا دختراش که دبیرستانی هستن و خیلی خودکفا هستن و کمکه مادره هستن. جدای از اونم هم کارگر گرفته واسه کارای خونه هم الان پرستار داره. و مامانشم دائم میاد کمکش.


واقعا با هفت تا بچه دیگه طرف به هیچ عنوان به کار خونه نمیرسه. تازه این دوستم دکترا هم داره میخونه 

اوخودا😍🌸🌹

باز باران با ترانه   با گوهر های فراوان.  می خورد بر بام خانه  یادم آرد روز باران  گردش یک روز دیرین   خوب و شیرین   توی جنگل های گیلان   کودکی ده ساله بودم   نرم و نازک   چست و چابک   با دو پای کودکانه   می دویدم همچو آهو   می پریدم از سر جو   دور میگشتم ز خانه   می شنیدم از پرنده   از لب باد وزنده   داستان های نهانی   راز های زندگانی   برق چون شمشیر بران   پاره میکرد ابر ها را   تندر دیوانه غران   مشت میزد ابر ها را   جنگل از باد گریزان   چرخ ها میزد چو دریا   دانه های گرد باران   پهن میگشتند هرجا   بس گوارا بود باران   به چه زیبا بود باران   می شنیدم اندر این گوهر فشانی   رازهای جاودانی   بشنو از من کودک من   پیش چشم مرد فردا   زندگانی خواه تیره خواه روشن   هست زیبا   هست زیبا   هست زیبا
بیشتر ببینید
ارسال نظر شما


نظر خود را وارد نمایید ...

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز