من برای ۵ سالگیم دلم تنگه...
اون موقع ها تابستونا تو حیاط زیر آسمون پر ستاره میخوابیدیم ، من الکی الکی خودمو به خواب میزدم که مامانم گیر نده..
وقتی همه میخوابیدن، من بیدار بودم تا زمانی که سفینه فضایی بیاد و با دوستای آدم فضاییم برم پیش ستاره ها و چند تاشونو بچینم بیارم واسه خودم..
آدم فضایی ها خیلی مهربون بودن و فقط من میتونستم ببینمشون و این یه راز بود بین منو اونا👽
ولی من راز دار خوبی نبودم،آخه فقط ۵ سالم بود..
یه شب به بابام گفتم الان سفینه آدم فضایی ها میاد،میخوای ببینیش؟!
بابام گفت باشه🙂
سفینه رو که بین ستاره ها حرکت میکرد به بابام نشون دادم..
بابام با لبخند گفت : دخترم اون هواپیماست.. مثل قطار.. مثل ماشین .. ...
مخصوص آدم های زمینیه......
آدم فضایی وجود نداره....................
کاش نمیگفتم و نمیفهمیدم!
شاید از نظر بابام اونا واقعی نبودن..الکی بودن...دروغ بودن
اما؛
اونا واقعی ترین دوستای من بودن👽💚👽💚👽