دیشب نزدیک ساعت سه شب بود بیدار شدم برم آشپزخونه آب بخورم رفتم لیوان برداشتم آب ریختم خوردم همینجور که داشتم میخوردم ی پیرزن دیدم روی پنجره نشسته بود سیاه سیاه داشت موهاش شونه میکرد من ترسیدم جیغ زدم لیوان افتاد شکست برق روشن کردم اون پیر زن نبودش و لیوان که خورد شده بود اثری ازش نبود واای خدااا
پسرکم...عزیز دل مادر ...من تورو به دنیا نیاوردم ولی بدون:زیباترین روز های زندگیمو کنار تو گذروندم فرشته کوچکم...از همون لحظه که دست های نحیف و کوچیکت رو روی صورتم کشیدی شدی شازده کوچولوی من😅💔...شدی تکه ای از وجودم...تورو با همه عشق و محبت مادریم وصله زدم به تنم شیرین زبون مادر ...تا بشی پاره تنم ...پاره جدا نشدنی تنم...همون لحظه که فیلم شکنجه شدن آوا کوچولو رو دیدم...با خودم گفتم چطور میشه؟؟؟؟مهر این بچه ای معصوم به هر دل سخت و سنگی رسوخ میکنه...چطور انقدر تنفر؟چطور انقدر بی رحمی؟پسرکم ...از همون روزی که قرار شد مادرت باشم...با خودم عهد بستم اگرچه به دنیات نیاوردم...اما دنیایی رو برات به ارمغان بیارم...دنیایی پر از عشق...پر از محبت...بغلت کنم...قربون صدقه ان برم و عشق و محبت مادریم رو به پات بریزم...این نامه ازطرف مامان آیسانه...به میکائیل کوچولو ...پاره تن مامان🙂💕مهربان باشیم ...با کودکانی که گاهی جز خدا ، پناهی ندارند...
پسرمنم چند شبه خواب میبینه چند وقته میگه مامان نصف شبا بیدار میشم یکی نگام میکنه امروزم مبعت مامان دیشب بیدار شدم دوتاچشم سفید پشت پنجره نگام میکرد چشمامو بستم بازکردم دیدم دیگ نبود ده سالشه باور میکنم چون قبلا هم جفتمون دیده بودیم
⛔️⛔️ نظر من فقط واسه استارتر تاپیکه .. پس اگه مخالفی ریپ نزن چون حوصلتو ندارم 👍 بالاخره یه روزی یه جایی میفهمی که: زندگی خیلی گوهههه...خیلیییی😑 نه که ندونم چی حالمو خوب میکنه ها .... میدونم !....ولی دیگه کاری از دستم برنمیاد 🥲