روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
بهش بگو حس میکنم بهم تجاوز میکنی بگو نیازهای منو باید برطرف کنی چون شوهر کردم برای همین
من خیلی دارم اذیت میشم اصلا بلد نیست هیچ ببخشید معاشقه ای بلد نیست فقط میاد کارشومیکنه میره چند وسط رابطه ی سری چیزای که به من لذت میده رو گفتم ولی اصلا انجام نمیده
اصلا نیومد باهام حرف بزنه که بگو چی میخوای خیلی راحت رفت خپابید خیلی ناراحتم خیلی
باهاش حرف بزن
نمیشه اینجوری
روانت داغون میشه بخوای اینجوری ادامه بدی،گوش نده که مبگن وظیفه زن تمکینه، اصلا ابنجور نیست
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی