ت این همه سال ک اذیتم کرده و من از همه چی دور کرده هیچوقت حتی با دوستام راجب زندگیم حرف نزدم ت خودم ریختم خودم خوردم از درون شدم ی اورثنیکر ولی حس میکنم مامانم بویی از ادم بردن نبرده با حرفای زشت و لحن بدش من دائم عصبی میکنه میدونه مریضم تازه برای بار چندم عمل کردم ولی اصلا انگار ن انگار فق عادت داره موقع مریض میشم گریه کنه بعدش هیچی
با این حرفاش منو از بس تحقیر میکنه ک هیچوقت جر و بحث باهاش برام عادی نمیشه همیشه بعد دعوا و هرچیزی همون کم شدن انرژی همون عصبی بودن دارم
انقدر من اذیت کرده ی جا صدای داد میشنوم همه تنم میلرزه روده عصبی دارم انقدری دردم میگیره ک مث مار دور خودم میپیچم بعدم ب بابام میگه هیچیش نیست
من واقن خستم با همین کاراش من از کنکور عقب انداخت ی بار انقدر حالم بد کرد خونریزی معده کردم ........
الانم تاپیکای قبلم ببینین گفتم باید اردیبهشت حتما قبول بشم چون سال دوم ک پشت کنکورم و دیگ نمیخام بمونم ت این خونه
خیلی خستم