امروز خونه مادرشوهرم بودم صبح رفتم که فسنجون درست کنم
مادرشوهرم بلد نیست فسنجون درست کن
دوساعت داشتم مغز میشکستم و گوشت قلقلی میکردم
بعد من به فسنجونم هویج و سیب میزنم
بعد اول ک گفتم ما نمیزنیم و بد میشه و فلان
هی میرفت سر قابلمه میگفت بو سوپ میده و میخاست ایراد بگیره منم گفتم حالا امروز مدل من بخورین
بیشتر وقنا من اونجا اشپزی میکنم
ده دیقه رفتم بیرون تا برگشتم دیدم انقد رب انار زده به فسنجون که دهنت میسوزه انقد تررررش و پر رب بود
بعد قاطیش ارده هم زده بود که سفت بشه
منم دیگه ولش کردم حالا اومدیم سر سفره میخایم بخوریم خودش نمیاد سر سفره هی گفت نمیخام و نخورد
اخرشم گفت من باید برم بهش ارده بزنم بخورم
هیشکیم نخورد فسنجون همه گفتن ترشه نمیشه بخوری
از اینکع ایراد گرفت ناراحت نشدم از اینکه نیومد سر سفره ناراحت شدم اخه خودش همیشه غذا بد درست میکنه من بی احترامی نمیکنم و نمیگم بده و نمیخورم حالا اون میخاست امروز برینه تو اشپزی من کار خودشو هم کرد همش میخاد بگع من همچی بلدم و من دستپختم خوبه نمیدونم دیگ چیکار باید بکنم خوبی ک از حد بگذر نادان خیال بد کند