ببین ی چیزی بهت بگم من ی راه دور و دراز رفتم و دارم تو ۲۲ سالگی طلاق میگیرم از شوهرم و علتش دخالت و عدم استقلال شوهرم بود
اما برخلاف شوهر تو شوهر من تو دوره نامزدی فوق العاده بود چون مردا تو دوران نامزذی بهترین ورژن خودشون رو نشون میدن و واقعا هم برام همه چی از اولش تا همین امسال ک پیشش بود میخرید برام اما اما چونکه ب خونوادش وابسته بود دارم ازش جدا میشم
یعنی خودش خسته شد گفت بهم خسته شدم حوصله ندارم. چون خیلی بین منو خونوادش داغون شد و خیلی خسته شد
و عرضه نداشت ک از خونوادش جدا بشه و دست زنشو بگیزه…
درنتیجه دوست داشتن توی زندگی مزخرف ترین چیزه اگ بقیه مواردی مانند احترام و استقلال نباشن….
منو شوهرم همو دوس داریم ولی از بس سر خونوادش دعوا کردیم از بس ازشون میترسید از بس ک مخفیانه حتی گاهی چیزی میخرید ازشون پنهون میکرد از بس ک منو مامانش دعوا داشتیم و من. ب شوهرم شکایت میکرد ی جایی هردو خسته شدیم و ب خودمون اومدیم دیدیم درسته همو دوس داریم ولی ولی تموم حرمتا و روزای خوب زندگیمون رفته و هروز دعوا میکنیم سر موضوعات این مدلی و زندگیمون داغون شد…
پس ی چیزی بهت بگم عزیز دلم خوب بشین با شوهرت صحبت کن ببین این رفتارا و بجه بازیا تا کی و تکلیف زندگیتو بدون چون بعد ازدواج جدایی خیلی سخت تره