یه جمله بگو که فقط دهه خودت بفهمه 😂

شبکه ۶ بود هر روز اتفاقای تاریخی اون روز رومیگفت اول صبح

ما تا سن بالاتر هم بازی میکردیم 

یه بازی بود به نام کمپات که بزن بزن بود 

مسابقه می‌دادیم 

وفاداری وفاداری

بامشوووو از سقف آویزونت میکنما😅😅😂

شیر شاه ۲ و ۳ 

در جست و جوی نمو 

خانه ی ما کوچک است

اما یک جای کوووووووچک

منو دوستام یادش بخیر بهم سی دی قرض می‌دادیم

اون سفره های خمیر بازی آریا

و دختر همسایه مون که عکس ۳×۴ که میبرده واسه پرونده مدرسه بده یکیشو تو راه میده به یه پسره . اونم به دوستش نشون میده و دوستش از قضا پسرخاله همین دختره بوده . میاد به خالش میگه و دقیقا همین جمله رو براش تکرار میکنن.

یه روز ظهر دیدیم مادرش تو کوچه هوار کشید . پدرش پیراهنش رو پاره میکرد و میزد تو سر خودش. سراسیمه دویدیم دیدیم دختره خودکشی کرده . 

اونقدر جمعیت ریخته بودن تو خونه شون. من ۹ سالم بود با مادرم تو حیاطشون بودیم . دختره رو اورده بودن پایین درازش کردن تو حیاط . عموش دکتر درمانگاه رو رفت بیاره بالاسرش که تمام کرد. 

ولی خدا شاهده یه جمله رو با گوشای خودم شنیدم. دستش رو گذاشته بود روی گلوش و همونجا دراز کش به مادرش گفت آسیه خانم همینو میخواستی که بمیرم تا آبروت حفظ بشه . میگفتن دارو خورده. نمیدونم دیگه چی 

جالبه پسره بعدها اومد خواهر وسطی رو گرفت . الان بچه هاشون چه اسطوریهایی که نمیذارن

البته پسره قصدش ازدواج بود. کار بدی هم نکرده بود . یه عکس سیاه سفید ۳ در ۴ رو به دوستش نشون داده بود که میخوام با این ازدواج کنم. 

خبر دادن پسر خاله هم زیاد وحشتناک نبود چون یه پسر خام بوده . 

واکنش خانواده محشر بوده و اینکه چطور با دیدن اون پسره یاد دخترشون براشون قابل تحمل بود نمیدونم .

خونشون هزار متر بود میگفت کوچیکه😂

منوچ بود ملوچ بود چی بود اون که یه ربات داشت 

کارتونای باربی

همووو براروم که موگوم هم سنته زنش رع دید گرفتش از ما فرار کرد همو مورع تو بچگیم همیشه بام بازی مکرد مورع مزاش رو پاهاش موبورد بالا دوروم مداد صد بار چرخمو هول مداد صد تا میلان که کیف کونوم هی روزگار همه چی بهم ریخت دگهههههه 

اوه زورش میچربیده😂😂

واقعا غیر میخواست اون زمان😂

وای باربی و پرنسس :)))))

عزیزممممم

یه پسره تو کلاس زبان عاشقم شده بود هم سرویسیم بود

من ۵ سالم بود اون ۹

منو به مامانش نشون داد که آره میخوام باهاش ازدواج کنم

منم گریه میکردم که نههه مامان بابام تنها میشن😂😂😂😂😂

اونم میگفت نه قول میدم بزارم بهشون سر بزنی ناراحت نباش😂😂😂😂😂😂

چقد تباه

اخی 

خونه پدربزرگم یه طاقچه داشت و پایینش یه توپ گچی 

همه نوه ها ارزومون بود این توپه رو یه روز بدن به ما بازی کنیم باهاش 

عقلمون نمی‌رسید که نمیشه در بیاد🥴

روزی که خونه رو فروختیم چقدر گریه کردیم هممون

نه دیگه ما همون بچگی بود هنوزم دستگاهاشو دارم اتاری دستی ۱۰۰۰ تومن خریدم دستگاه میکرو ۱۳۰۰۰ عیدیام بود و دستگاه سگا ۳۰ هزار  ی گوسفند دقیق یادم هشتاد کیلو شد فروختم...

آره دقیقاااا

من نگه میداشتم به این امید که بعدا بشه درستش کرد😂😂😂