و دختر همسایه مون که عکس ۳×۴ که میبرده واسه پرونده مدرسه بده یکیشو تو راه میده به یه پسره . اونم به دوستش نشون میده و دوستش از قضا پسرخاله همین دختره بوده . میاد به خالش میگه و دقیقا همین جمله رو براش تکرار میکنن.
یه روز ظهر دیدیم مادرش تو کوچه هوار کشید . پدرش پیراهنش رو پاره میکرد و میزد تو سر خودش. سراسیمه دویدیم دیدیم دختره خودکشی کرده .
اونقدر جمعیت ریخته بودن تو خونه شون. من ۹ سالم بود با مادرم تو حیاطشون بودیم . دختره رو اورده بودن پایین درازش کردن تو حیاط . عموش دکتر درمانگاه رو رفت بیاره بالاسرش که تمام کرد.
ولی خدا شاهده یه جمله رو با گوشای خودم شنیدم. دستش رو گذاشته بود روی گلوش و همونجا دراز کش به مادرش گفت آسیه خانم همینو میخواستی که بمیرم تا آبروت حفظ بشه . میگفتن دارو خورده. نمیدونم دیگه چی
جالبه پسره بعدها اومد خواهر وسطی رو گرفت . الان بچه هاشون چه اسطوریهایی که نمیذارن
البته پسره قصدش ازدواج بود. کار بدی هم نکرده بود . یه عکس سیاه سفید ۳ در ۴ رو به دوستش نشون داده بود که میخوام با این ازدواج کنم.
خبر دادن پسر خاله هم زیاد وحشتناک نبود چون یه پسر خام بوده .
واکنش خانواده محشر بوده و اینکه چطور با دیدن اون پسره یاد دخترشون براشون قابل تحمل بود نمیدونم .