2737
2734
عنوان

ماجرای بارداری عجیب من

| مشاهده متن کامل بحث + 28149 بازدید | 137 پست
دبگه گاهی جواب بعضی تماس ها رو نمی دادم انگار باهاشون غریبه بودم روز موعود رسید و از ازمایشگاه زنگ ز ...

اشک م در اومد انشاالله همه بچه ها سالم به دنیا بیان 

با سلام این کاربر فوت شده است برای شادی روحش صلوات ختم بفرمایید .


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

استارتر خدا رو شكر  اخرش به خوبي تموم شد خدا بچه هاتو حفظ كنه چقد برات خوشحال شدم 

مهربونا اگه دوست داشتين  براي ازدواج و خوشبختي ابجيم  صلوات بفرستين هر كي فرستاد بگه منم به نيتتون بفرستم😘😘😘 
2731
الهی امین مرضیه خانوم ان شالا که بزودی دل شمام شاد بشه عزیزم

استارتر عزیز خداروشکر انشاالله به سلامت زایمان کنی  و ما و همه مادر ای باردار رو هنگام زایمان دعا کن تا بچه هاشون سالم به دنیا بیان . التماس دعا

با سلام این کاربر فوت شده است برای شادی روحش صلوات ختم بفرمایید .

یک روز غروب از روزهای اردیبهشت ماه حالم خیلی بد شد ودردمعده امونم رو بریده بود  که خانوادم منو بیمارستان بردن.وبستری شدم.اونشب تا صبح از شدت درد معده نالیدم و بی اختیار داد میزدم.افت شدید همو گلوبین داشتم و دو واحد خون انفوزیون شد .دیگه چیزی نفهمیدم ولی وقتی بیدار شدم ساعت ۷ صبح بود و خانواده خودم و شوهرم و همکارا و دکترم روی سرم بودن و دکتر داشت با اونها حرف میزد که باید عمل بشه.و فیبروم برداشته بشه.ولی ممکنه بچه از بین بره .این در حالی بود که من ۲۳ هفته بودم و اکنون حرکاتش و حس میکردم وبه دخترم وابسته شده بودم...

گریه میکردم ومیگفتم نه ،نه، اجازه نمیدم.من نمیخوام بچم سقط بشه.مادر شوهرم گفت مادر جان اول جان خودت .باز دوباره بچه دار میشی .خودت داری از بین میری...

گفتم نه .خواهش میکنم.به شوهرم گفتم اجازه عمل نده.

همون روز دومتخصص زنان نیر منو به در خواست دکترم ویریت  کردن واونها هم نظرشون یکی بود که باید عمل شم...



ولی چیری که کلا منو داغون کرد و فریادامو بیشتر.، این بود که شوهرم با چشمانی خیس پیشم اومدو گفت دکترا گفتن حتما عمل شم ومسلما بچه که زنده نمیمونه ، ولی چون فیبروم بزرگ شده و ممکنه به رحم چسبیده باشه احنمال داره خونربری شدید کنه و مجبور بشیم رحمو هم در بیاریم.

(هیچوقت حس اون روزها از یادم نمیره و هنوز دردشو احساس میکنم.در تموم لحظاتی که درد میکشیدم و گریه میکردم از خدا میخواستم گه فقط بچم سالم باشه.)

خلاصه اون روز دکتر به پرستار و مسئول بخش گفت چند واحد رزرو خون و پلاکت داشته باشن.و اتاق عمل هم اطلاع بدن.حالم رو فقط خودم میفهمیدم.اشک میریختمو بلند بلند گریه میکردم پرستار که اومد رضایت عمل بگیره گفتم یه اثر انگشت دیگه هم ازشوهرم  بگیر که اگه رحممو برداشتن طلاقم بده چون نمیخوام برگردم .

حس عجیبی بود قلبم داشت از جا کنده میشد که دکترم با رئیس بیمارستان که جراح عمومی بود سراغم اومدن و رئیس بیمارستان که خانم بوددستی به شکمم کشید و گفت این ۲۳ هفتس.مث ۹ماهه ها میمونه.وروبه دکترم کردو گفت نه این نباید اینجا عمل بشه باید بره بیمارستان دولتی مجهز.

ازشون خواهش کردم اینجا باشم پیش همکارام.

ولی رئیس بیمارستان گفت نه عزیزم .اینجا خودت میدونی مجهز نیست...نه nicuداریم ونه ...

دکترم قبول کردو رفت و بعد از دوسه ساعتی برگشت چون خودش تو بیمارستان دولتی کار نمیکرد منو سپرد به پزشک دیگه ،که دولتی کار میکرد البته هم خصوصی ومنو میشناخت.و من به اجبار با آمبولانس به بیمارستان دولتی ارجاع شدم...

2740
خلاصه اون روز دکتر به پرستار و مسئول بخش گفت چند واحد رزرو خون و پلاکت داشته باشن.و اتاق عمل هم اطلا ...

بقیش چی شد عزیزم

نفرت یکی از مخرب ترین نوع شرایط ذهنی است . نفرت بدن را مسموم میکند و اثرات آن غیر قابل جبران است. نگرانی یکی از بدترین اشکال فعالیت ذهنی ، بعد از نفرت است که عمیقاً خود مخرب است . هیچ چیز در زندگی اتفاق نمی افتد - هیچ چیز - که ابتدا در سطح فکر نباشد.                              (کتاب گفت و گو با خدا - جلد اول)
خلاصه اون روز دکتر به پرستار و مسئول بخش گفت چند واحد رزرو خون و پلاکت داشته باشن.و اتاق عمل هم اطلا ...

لطفا بیا بقیشو بگو.میخوام بدونم چی شد😔

۹۹/۹/۹ قرار بود بی بی چکم مثبت بشه اما خدای رحمان الرحیمم زودتر عافلگیرمون کرد یعنی۹۹/۸/۱۹😍خدایااااا شکرت.ان شاءالله همه منتظرا این طعم را بچشن🥰وقتی رفتم سنوگرافی دکتر گفت دختره نمیدونستم چیکارکنم،یکم خجالت کشیدم از خوشحال بودنم اما از خوشحالی از گوشه چشمم اشک اومد،نمیدونستم به بابایی چه جوری بگم که ما هانا خانوم داریم🌺

منو بردن زایشگاه، زایشگاه دیگه خودتون میدونین چه خبره مخصوصا دولتی ،شلوغ بود ، سرتونو درد نیارم.بگدریم که تنگی نفس داشتم وافت شدید قند خون و یکی دوبار از حال رفتم ...بعد یکی دوساعت خانم دکتری که مسیولیت منو به عهده گرفته بود به همرا دو متخصص زنان دیگه سراغم اومدن(.از اونجایی که من پرستار بخش جراحی زنان بودم اکثر پزشکان منو مبشناختند.).به من نگاهی انداختندو گفتند عه این خانم ...هستش .!!!؟؟؟چرا اینجوری.؟؟؟بعد از رررسی ازمایشات و سونوگرافی ومعاینه 

 رو به دکتر م گردند و گفتند خانم دکتر چرا این دست اون دست میکنی.در علم پزشکی رحم و بچه در مقابل جان مادر هیچ ارزشی نداره خودش (منظورش من)هم میدونه.

من ساکت به اونا نگاه میکردم و ریز ریز اشک میریختم ...تنگی نفسم بیشتر شد و اکسیژن تراپی میشدم و مرتب به دستگاه پالس اکسی متر وصل بودم.منو به بخش انتقال دادن و با بک خانمی که اونهم باردار بودوبه خاطر دیابت بارد اری و تنطیم دوز انسولین بستری شده بود  هم اتاق شدم .

من از شدت تهوع واستفراغهای صفراوی واقعا نحیف و لاغر شده بودم با یک شکم گنده که هرکی میدید فک میکرد دوقلو باردارم و یا ماههای اخرمه...

منو بردن زایشگاه، زایشگاه دیگه خودتون میدونین چه خبره مخصوصا دولتی ،شلوغ بود ، سرتونو درد نیارم.بگدر ...

تاپیک بزن منو هم تگ کن همش رو یکجا بزار عزیزم

نفرت یکی از مخرب ترین نوع شرایط ذهنی است . نفرت بدن را مسموم میکند و اثرات آن غیر قابل جبران است. نگرانی یکی از بدترین اشکال فعالیت ذهنی ، بعد از نفرت است که عمیقاً خود مخرب است . هیچ چیز در زندگی اتفاق نمی افتد - هیچ چیز - که ابتدا در سطح فکر نباشد.                              (کتاب گفت و گو با خدا - جلد اول)
تاپیک بزنم؟ تگ کردن و بلد نیستم. معذرت مبخوام که نمیتونم همه رو با هم بنویسم چون سر کارم .

اره عزیزم تاپیک بزن من خودم پیدات میکنم برای تگ کردنم @ رو قبل اسم کاربری بزن @mina9060     ابی که شد بفرست

نفرت یکی از مخرب ترین نوع شرایط ذهنی است . نفرت بدن را مسموم میکند و اثرات آن غیر قابل جبران است. نگرانی یکی از بدترین اشکال فعالیت ذهنی ، بعد از نفرت است که عمیقاً خود مخرب است . هیچ چیز در زندگی اتفاق نمی افتد - هیچ چیز - که ابتدا در سطح فکر نباشد.                              (کتاب گفت و گو با خدا - جلد اول)

خانم هم اتاقیم اونقدر با ولع غدا میخورد که من با حسرت نگاش میکردم.یادم رفته بود که چند ماهی بود یک شکم سیر غدا نخوردم اونقدر که به این فک میکردم که استفراغم پیش نیاد یا دردام شروع نشه غذاخوردنو یادم میرفت .

گاهی وقتها گریه میکردم و با صدای بلند از خدا میخواستم که بچم حفظ بشه اون خانمه هم که تا حدودی در جریان من قرار گرفته بود پا به پای من اشک میریخت و واسم دعا میکرد

.دوروز بعد بستری که هر روز ازمایش های معدی وکبدی ازم میگرفتن  وداشتن مقدمات عمل رو آماده میکردن. 

و سونوگرافی هم دیگه قادر به زدن سایز فیبروم نبود و حداکثر سایزی که برام زد ۳۵ سانت بود و رادیولوژیست گفت که فیبرومت  بزرگتر از اینه .باید بگم که فیبرومهای ۴ تا ۵ سانتی رو برمیدارن حالا فک کنید من باردار با فیبروم بیشتر از ۳۵ سانت.

.طبق نطریه کمیسیون پزشکی قبل عمل لازم بود جهت میزان چسبندگی فیبروم به رحم  mri شوم.

 تو Mri مشخص شد که فیبرومم پایه داره ومیتونن از پایه قطعش کنن.دکترم برای اینکه منو راضی به عمل کنه Mriبهم نشون دادکه کاملا واصح بود  که فیبروم به سر بچم و معدم فشار وارد کرده بود .من حتی دستها و انگشتای کو چولوشو تو عکس mri دیدم و بی اختیار گریه میکردم.پزشک بیمارستان خصوصیم با من تماس گرفتو گفت که مقاومت نکنم و بزارم به عهده خانم دکتر.

بماند که من شده بودم کیس کمیاب دانشجواهای پزشکی و پرستاری ومامایی که توسط مربیهاشون به سراغم میامدند و هر کدوم میخواستند زودتر از من شرح حال بگیرند ومن با نفسهای شماره شماره سوالاتشونو جواب میدادم...

در این مدت  بستری هم هر روز توسط متخصصین  داخلی و زنان ویزیت میشدم و باز داروهای جدید وازمایش...

.

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز