مجرد که بودم همیشه فکر میکردم اگه برم کربلا یا مشهد اگه فقط کسی بهم بگه که قراره برم، از ذوق و شوق می میرم، الان متأهلم و تو فاصله دو هفته هر دو قسمتم شد ولی هیییچ ذوقی ندارم و انگار نه انگار که دارم سفر به این مهمی و با ارزشی می رم.
شوهرم باعث شد ذوقم کور بشه دیگه برا هیچی خوشحال نمیشم... اگه اون موقع هام بود با ذوق وسایل جمع می کردم هر وسیله ای رو می بوسیدم و میزاشتم تو کوله م هزار بار گریه می کردم از شوق ولی الان ....