دامادمون پای چپش لنگ میزنه یک کفشی داره که بهش یک میله متصل رفتم بیرون یک بار میله از کفش جدا شد دامادمون روش به من بود سریع میگفت میله رو به من داشت به زور میگفت میله رو بده خواهرم اشاره کرد ميله رو نده منم حالت ايستادم که انکار متوجه نشدم بعد دامادمون با سر افتاد الان با من لج میگه از قصد کرد میخواست من جلو اون هم آدم خجالت بکشم
یه بار تو یه مجلسی یه گوشه نشسته بودم و حوصلم سررفته بود یه خانم انرژی مثبتی اومد پیشم و بدون مقدمه بهم گفت چه دختر خوشگلی چه صورت قشنگی و رفت اون جمله یه حس مثبت و رنگی رنگی بهم القا کرد که توطول بیست سال زندگیم تاحالا نچشیده بودمش و هنوزم وقتی بهش فکر میکنم قلبم اکلیلی میشه وهمون چند تا کلمه معمولی منو اون شب تبدیل کرد به یه دختر پرانرژی و شاد.از اون شب به بعد تصمیم گرفتم منم همین حس مثبتو به اطرافیانم بدم و خجالت و تکبرو بزارم کنار و هرکسی که در نظرم یه نکته مثبت داشته باشه بهش یادآوری کنم و بگم که چقدر خاصش کرده شاید تونستم منم همین حس نابو بهش بدم😍❤️