امشب مادرشوهرم و خواهرشوهرهامو سپردم به خدا واگذار کردم که خدا جواب بده عیب نداره من میرم گم وگو میشم عیب نداره من بی شخصیتم ولی هدلی بالا سرم دید چکار باهام کردن این سه نفر چه بلایی سر زندگیم آوردن عیب نداره من این زندگی رو تموم میکنم منتظر میشم ببینم خدا چه جوابی خواهد داد
مادرشوهرم و خواهرشوهرها ذور هم جمع میشن شوهرم رو زنگ میزنن میکشن اونجا و پرش میکنن شوهرم میاد تو خونه برج زهرمار میشه امروز گفت مهریه هم نداری برو گمشو نمیخوامت اشغال. قبل اینکه بره اونجا حالش خوب بود میگفت میخندید
هر بلایی سر من آوردن انشالله سر دختر عزیزش بیاد انشالله جدایی دخترش رو ببینم
نگران نباش اگه حق با تو باشه خداحتما حتما سردختراش میاره من صد درصد میگم چون خودم از نزدیک تجربه کردم ودیدم خدابدترشو سر دختراسون آورده اما چه فایده مگه ازرومیرن؟
نگران نباش اگه حق با تو باشه خداحتما حتما سردختراش میاره من صد درصد میگم چون خودم از نزدیک تجربه کرد ...
من جدا خواهم شد تصمیمم رو خیلی وقته گرفته بودم ته دلم ی امیدی داشتم شوهرم آدم بشه یکم بهتر شده بود اما امروز رفت اونجا دوباره پرش کردن چیزایی بهم گفت که دیگه حاضر نیستم باهاش بشینم سر ی سفره دیگه نمیتونم ادامه بدم. کارم تموم بشه همه مهریمو باید از گلوش بکشم بیرون