دردناک ترین بخش زندگی یه آدم داغون وقتیه که میخواد همه چیو درست کنه .. :
وقتی بعد اون همه گوشه نشینی و غمبرک زدن
تصمیم میگیری دست خودتو بگیری بکشی بیرون از اون منجلاب
زور میزنی تلاش میکنی اما میبینی نمیشه ، سخته ، زورت نمیرسه ...
بار دیگه تمام سیاهی های زندگیت کوبیده میشه تو صورتت .. ، همه ی بدبختیات ، حماقتات ، ناامیدی ، تجربه های افتضاح ، خاطرات مزخرف و دردناک ، فرصت و روزای هدر رفته ات .. جوونیت ... !
میفهمی زور اونا بیشتر از توعه ... قد اونا بلند تره .... پس بازم ناامید و ناامید تر میشی
احساس میکنی انگار واقعا محکومی به همین زندگی ..
و موقعی مطمئن میشی از این موضوع ، موقعی مطمئن میشی که باید رها کنی ، که سایه ی افسردگی گوشه اتاقت بهت دست تکون میده !