ما اومدیم مسافرت شهری که خانواده هامون هستند
(( خودمون بخاطر کار شوهرم خونمون یک شهر دوره و چندماه یکبار میایم اینجا )) شوهر بی جنبه ی من دیشب با دوستاش رفت مشروب بخوره زنگ زد ساعت ۲ شب من نگرانش بودم که کجاست حرف زدیم اولش خوب بود بعد شروع کرد که بیا طلاق بگیریم و نمیخوامت و از این حرفها قبلا هم تو مستی اینارو گفته بود. گفت فردا صبح میرم درخواست طلاق میدم خیلی اعصابمو خورد کرد منم بهش گفتم حرومزاده است اونکه نره درخواست طلاق بده اونم گفت حرومزاده است اون که مهریه شو نبخشه. خلاصه خیلی بد شد همه چی قهر کردیم. گفت من فردا نمیام خونتون بی لیاقته دیگه. آبرومون میره بخدا
بخدا دیشب خودش شروع کرد. من هی قطعش کردم گوشیو خاموش میکردم باز زنگ میزد رگباری😭😭الان چیکار کنم بابام رفت واسه احترام بهش چیزایی که دوست داره بخره خوشحال شه مامانم هم غذای مورد علاقشو پخته اگه نیاد چیکار کنم متنفرم از خودش خانوادش قدر نشناسا ا.نوقت من صدبار رفتم خونشون ی بار احترام درست و حسابی نزاشتن
بیچاره ها انقدر تدارک دیدن.