۲۹سالش بود
انقد ضعیف بود که حد و حساب نداشت
هم جسمی هم روحی
من جواب منفی بهش دادم میاد میگه اون روز من تپش قلب گرفتم رفتم بیمارستان انگشتش درد میگرفت می رفت بیمارستان
من افسردگی گرفتم من حالم بده
گفتم خب چیکار کنم هر وقت خونه تونستی جایی بحری با کرایه کنی ماشین خریدی پول عروسی داشتی جلو بیا
بعد در میاد میگه من فک میکردم زندگی یه جور دیگه یعنی مثلا من توقع هامو پایین بیارم