نشسته بودیم سر گذشته بحث رو باز کردم و ازش گلایه کردم و بخاطر کار های که باهام کرده بود داشتم ازش میپرسیدم مگه من چه گناهی کرده بودم و همچنان اشک از چشام چکه چکه میریخت یکدفعه عصبی شد فلاسک چایی پیشش بود پرت کرد سمتم خورد به دستم الآنم کبود شده و ورم کرده از بس ناراحتم نشستم تو این سرما بیرون و مثل سگ میلرزم