مادرشوهرم خیلی اذیتم کرده دلم شکسته ازش پنجشنبه میره مکه امشب مهمونی داره گفتم نمیام زنیکه موزی انقدرنشسته گریه کرده فامیل هاش همشون زنگ میزنن بیاآبروش میره پیش بقیه گفتم چه بهتربزارآبروش بره منم همینومیخوام به شوهرم هم گفتم کل خاندانت صف بکشن جلودرنمیام الان خواهرشوهرم زنگ زده میخوام بیام اونجاکارت دارم گفتم زحمت نکش میخوایی بیایی خرم کنی لازم نکرده یه ساله یه زنگ نزدی حالمونوبپرسی الان یادت افتادیم دیروزشوهرخواهرشوهرم زنگ زده بودصبح داییش الان هم عموش گفتم به شرطی میام بیادبگه غلط کردم عذابت دادم حلالم کن