دقیقا دوسال پیش همین موقعها یه بلای خانمان سوز نازل شد به زندگی ما. طوریکه اگه داغ تک تک عزیزام رو میدیدم برام راحتتر بود.
میگفتم خدایا کاش تمام دار و ندارم تو آتیش میسوخت ولی این اتفاق ، نه.
حالا اون ماجرا چی بود سربسته بگم ،آبرو، آبروی پدر و مادر پیر و آبروداری که یه محل قسم میخوردن به اسمشون. و سر این ماجرا خواهرم در حال طلاق بود و شوهرش به هیییییچچچچچچ وجه کوتاه نمیومد.
ولی قول شرف داد که هیچوقت آبروی خاهرم رو نمیبره و به کسی نمیگه جریان چی بوده و حتی گفت اگه مردم علت طلاق پرسیدن اصلا شما برید به همه بگید مرده دست بزن داشت خیانتکار بود و و و
خواب و خوراکم شده بود گریه و زاری و التماس به خدا ، والله کمرم خم شده بود و نمیتونستم راست بایستم. انگار یه تیکه زغال انداخته باشن سر دلم ، دلم میخاست آب یخ بریزم رو خودم تا آتیش وجودم خاموش بشه .تک تک این توصیفات واقعیه و اغراقی داخلش نیست و من تمامشون رو با جون و دل احساس میکردم. بتنهایی این غم رو با خودم میکشیدم صبح تا ظهر گریه میکردم عصر که شوهرم از سرکار میومد تظاهر میکردم که همه چی عادیه. فقط من و پدر و مادرم خبر داشتیم و به هیچ یک از اعضای دیگه خونوادم علت اصلی رو نگفتیم.
خلاصه بگم که اون روزای سخت تا دوسال ادامه پیدا کرد . شوهر خواهرم طلاق خواهرم رو داد. یکسال و نیم با فلاکت زندگی کرد. روزای فوقالعاده سختی رو گذروندیم تاپیکهای زیادی زدم همینجا راجع بهش.
و الان بعد دوسال اومدم بگم معجزهی خدا رو دیدم خواهرم رو که مثل سگ از کارش پشیمون بود بخشید و الان سر خونه زندگیشه هرچند مثل قبل زندگیش نخواهدبود ، ولی همینکه دخترشون آواره نشد ، آبرومون ریخته نشد، خواهرم آواره نشد . خودش تا ابد جای شکر داره. همه فکر میکنن مقصر شوهرخواهرم بوده و خیانت کرده درحالیکه برعکس...
دو کلوم حرف باقیمونده
خدا خیلیییی بزرگه هیچوقت ناامید نشید
دوم شوهر خواهرم خیلی مرد بود