زن عموم شهر دیگست چندسال با مامانم رفت و آمد داشتن
تابستونا ما میرفتیم عیدا اونا میومدن تا اینک یبار مادربزرگم گفت ک هروقت شما میاین میگ باز این کثافتا دارن میان
با اینک هم تمیزیم هم خوش برخورد باهاشون
از وقتی فهمیدم دیگ نرفتم خونش یبارم زن عموم ب زور و اصرار منو شوهرم کشوند اونجا سر ی کولر دعوا راه انداخت و جلو شوهرم آبروریزی کرد