از ۱۱ سالگی تا ۲۳ سالگی عاشق یه پسر شدم،خیلی دوسش داشتم،چشمام فقط همونو میدید،بی نهایت عاشقش بودم ۱۰ سال از عمرم صرف دوست داشتن اون شد،تو همون فکر کنم ۱۴ سالگیم بود فهمید و نمیدونم انگار از من خوشش نیومد،یا من بد رفتار میکرد بعد توی ۲۲ سالگی من بی تفاوت شدم و گذاشتمش کنار و دیگه من نخواستمش،چون خسته شده بودم
چون اون موقع که من دوسش داشتم منو نخواست،منو دوست نداشت
الان با هم رو در رو میشیم اما دیگه من نمیخوامش
بی تفاوت از کنارش رد میشم میرم جوری که انگار وجود نداشت
الان منو میبینه هی بهم نگاه میکنه و منتظره نگاهش کنم
میدونی این پسر عشق و توی من کشت،نابود کرد،جوری که من احساس میکردم من چی کم دارم که منو نمیخواد مگه من چمه که دوسم نداره،منم بیخیالش شدم چون خسته شدم،خسته ازینکه دوسم نداشت و من برا همیشه گذاشتمش کنار