منم تا تقی به توقی میخوره فکر میکنم ولی هیچوقت جرعتش رو ندارم در اصل خیلی فکر میکنم ولی هیچ کاری نمیکنم و زندگی جریان داره و خسته شدم از روز های تکراری و گاهی غیر تکراری غم انگیز
خسته شدم از با خودم بودن خودم رو مشغول کردن فقط برای خودم مهم بودن ولی زندگی ادامه داره
فقط تو این زندگی رویاهای بزرگی دارم و گاهی به اوناا فکر میکنم و تلاشم میکنم
و گاهی بشدت حس میکنم من خوابم و دارم رویای این زندگی که الان دارم رو میبینم و نمیتونم بیدار شم
فقط به امید روزای بهتر زندگی میکنم میترسم که روزای بهتری نرسه و یا در راه رسیدن عقب نشینی کنم
ولی بازم من هرچقدر هم تنها باشم خودم رو دارم
و البته خدا رو که با اینکه بنده بدیم بازم هرچی بشه پناه میبرم به اون و واقعا با بنده بدی بودم حتی فکر کردن به خدا باعث ارامشم میشه